آواتار پس از 1900 سال قسمت هفتم



















Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


اواتار بهترین کارتون دنیا

اواتار انگ و اواتار کورا

 آب ، خاک ، آتش ، باد

همیشه دوست داشتم مثل کارتون آواتار مردم بتونند عناصرو کنترل کنند

همه فکر میکنند آواتار یه شخصیت کارتونیه ولی من باور دارم اون واقعیه

آخرین آواتار

کتاب اول : آب 

قسمت هفتم : بازگشت تاف بی فانگ 

کورا گفت : من و جینورا اتاقت را نشان میدیم  ما توی یه راهرور راه می رفتیم  رسیدیم به یه اتاق . کورا گفت : بفرما! اینم اتاقت ببخشید کوچیکه  . نه خیلیم قشنگه. بعد از رفتن اونا من روی تخت دراز کشیدم تا یکمی استراحت کنم  داشت چشام بسته می شد ، که یه صدای وحشتناکی شنیدم . در رو باز کردم یهو یه آدم با صورتی وحشتناک جلوم ظاهر شد جیغ زدم و خوردم به دیوار . میلو ماسکش رابرداشت وگفت :« خخخخخخخخ ترسیی ؟ گفتم : خیلی بی شعوری !منو میلو رفتیم بیرون پیش بقیه تاف هم اونجا بود بهش سلام کردم. زوکو گفت : تاف ما به کمکت احتیاج داریم . ظهیر دستگیر شد ولی بقیه حتما اون بیرونن . وسط حرفش پریدم وگفتم : اونا که مردند همشون با تعجب منو نگاه کردند . عمو تانراک : تو از کجا می دونی ؟ ام من  یه چیزایی درباره ی شهر جمهوری می دونم وقتی که گروه نیلوفر سرخ حمله کردند آهان. منتظر بودم تا یه حرکت از تاف ببینم . شب شد و هنوز اتفاقی نیوفته بود   . بهتره برم بخوابم . توی راهرو انگار کسی داشت میومد برگشتم دیدم یه خاک برآمده اومد طرفم .

 

خوب تمام شد اگه وقت شد قسمت بعد فزدا قبل از رفتن


نظرات شما عزیزان:

سینا
ساعت19:40---10 شهريور 1393
داستانت عالیه
پاسخ:مرسی


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در دو شنبه 10 شهريور 1393برچسب:,ساعت2:45 بعد از ظهرتوسط کورا نیایش | |